اعتقاد به خدا ؟ ؟
آن تنها برای افرادیست که هرگز با معنویت رشد نکرده اند…..
آن چیزیست که حداقل من زمانی که حدودا 20 ساله بودم گمان میکردم.
به عنوان یک کودک من به خدا اعتقاد داشتم و حتی قصد این را داشتم که به آفریقا بروم که به مردم در مورد عیسی مسیح بگویم
بنابر این من به حوزه ی کوچکی رفتم تا کشیش شوم.. .
اما خوب، بلوغ شروع شد و دختران واقعا عالی به نظر میرسیدند. این ایدهی که به من عنوان یک کشیش اجازه نداشتم که ازدواج کنم بسیار برایم سنگین بود. در آن زمان بود که شروع کردم به احساس شرمندگی از اعتقاد داشتن به خدا…
تشنگی روحانی
زمانی که من 17 ساله بودم شروع کردم به مطالعه در مورد مذهب مصری ها و اسکیموها به منظور نوشتن مقالهای در این مورد برای مدرسه . بعد از آن بود که من علاقمند به هندوییسم شدم و شروع کردم به دنبال کردن یوگا.درست مثل این بود که دنیای جدیدی را پیدا کرده بودم، رها از آن جوّ کلیسا یا مسیحیت. در طول دروس یوگا کسی را ملاقات کردم که او هم به تمام انواع معنویت جهان و البته اسعتمال دخانیت علاقه مند بود. .
به نظر بسیار جالب میرسید دیدن این که چطور توانستم سطح آگاهی خودم را با استفاده از مواد مخدر عوض کنم .
من شروع کردم به کشیدان مواد مخدر و حتی ال اس دی. من شورو شوق بسیاری درمورد تمام چیزهایی که در رابطه با آیین و فلسفهی آسیاییی کشف کرده بودم داشتم. کتاب تبتی مردگان تاثیر بسیار زیادی روی من داشت و همین طور کتاب اوراکل چینی. با تاروت و ذن بودیسم هم ارتباط خوبی برقرار کردم. و همچنین گشتی هم درون دنیای سحر و جادو و پیشگویی و طالع بینی و غیره زدم، من به طور فوق العادهای تشنهی معنویت بودم.
در همان زمان من خودم را در طبیعت منزوی کرده بودم تا از غذا پرهیز کنم تا به موفقیت های ذهنی دست یابم در واقع نوعی ریاضت. من میخواستم که زندگی واقعی و آزادی واقعی را پیدا کنم و همین طور درستی و حقیقت و معنای زندگی را پیدا کنم
و نه مثل اغلب تودهها به چیزهای موقت متصل شوم تا به مرگ ختم شود.
در شب عروسیمان من به طور تصادفی کتاب مقدس را باز کردم. داستان آفرینش و خلقت جهان را خواندم و این مرا برای اولین بار تکان داد که در آنجا تنها یک درخت از خوبی و بدی (همان طور که الآن هم برایم آشناست ) وجود ندارد، بلکه درخت زندگی آنجاست. آن درخت آن چیزی بود که من احتیاج داشتم! و من احساس قوی داشتم که اتفاقات بسیاری در آن سال میافتد.
خسته از جست و جو
بعد از 5 سال جست و جو متوجه شدم که درون راه درستی که به دنبالش هستم، نبودم، بلکه در جادهی باریکهای که به نظر میرسید به مسیر، نتیجه ومقصد درست منتهی میشود بودم.
من از تمام آن جست و جو ها خسته شده بودم و تقریبا تمام آن زحمات بی نتیجه و بدون کاربرد بود، و هیچ انتخاب دیگری نبود، درست مثل بقیه … رفتن به درون زندگی به روش شخصی.
در آن زمان من نه تنها از لحاظ روحی دچار سرگردانی شده بودم بلکه حتی در تمام مسائل به معنی واقعی کلمه سرگردان بودم. من صدایی را درونم میشنیدم که من باید به شمال کشور بروم. من نمیخواستم که این کار را انجام دهم، ولی واقعا احساس بسیار روشنی داشتم که میبایست به صدا به صورت کامل اعتماد میکردم. پس یک روز من و همسرم و 2 بچه یمان درون یک خانهی کانتینری که با یک تراکتور کشیده میشد آنجا را ترک کردیم.
و در آن زمان من کار یا تحصیل نمیکردم چون برای آن منظور بسیار نا آرام و بی قرار بودم.
جامعه
بعد از چند ماه سفر با خانه کانتینریمان به یک اجتماع بزرگ عیسایی در شمال خرونینگن برخورد کردیم. اعضای این گروه بسیار مهمان نواز بودند و اجازه دادند که چند روز در باغ آنها برای آمادگی مجدد و رفع خستگی سفر بمانیم.
من دین آنها را یک چیز بچه گانه میدیدم، ولی چیز بسیار با ارزشی در میان آنها تجربه کردم: عشق خالص بدون پنهان کردن نیت.
روز بعد از رسیدنم من یکباره تصمیم گرفتم که با عیسی ارتباط برقرار کنم. نه این که یک باره آدم مذهبی شده باشم، برای این که به خودم و بقیه ثابت کنم که مسیحیت یک صدف تو خالیست و چیزی نیست به جز یک مشت قوانین مذهبی و سرکوب گریان.
در این راه من میخواستم که یک بار برای همیشه تمام تاثیرات مسیحیت را که روی من در زندگیم از کودکی تا کنون اثر گذشته بود بیرون بریزم.
مبارزه
از همان لحظه آتش یک جنگه عظیم درون من شعله ور بود. و این جنگ در یک شب شروع شد و چندین ساعت به طول انجامید. مردم برای دیدنم دوره من جمع شدند و داشتند برای من دعا میکردند. آنها درک میکردند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است..
من زندگیم را میدیدم که در حال رد شدن از کنارم بود و طرح و نقشهی بچه گانهی من که بدور از عشق زندگی کنم چیزی را برایم باقی نمیگذاشت.
من احساس پلیدی، ناخالصی و خود خواهی میکردم. توی آن ساعت ها من در معرض کامل نور واقعی قرار دشتم و جایی برای پنهان شدن وجود نداشت. در طول سالیان گذشته بسیاری از مکتب ها و فلسفه ها عمل و اثر خودشان را روی ذهن من گذاشته بود ولی حالا چیزی در حال خطاب مستقیم و شخصی به قلب من بود.
در آن ساعت ها من شروع کردم به کشف کردن این که چیزی درون من وجود دارد، یک فرد،یک روح که هوش و هشیاری من را تا حد زیادی بالا میبرد. در طول اولین استفادهی من از ال اس دی به طوری من را گرفت که تصور کردم تصمیم دارد که دیگر هیچ وقت آثارش از بین نرود.
در موازات این زمان، نام عیسی بارها و بارها بر من وارد شد و بسیار شدید و با محبتی بدور از قضاوت و سرزنش بود. ..
بریدن از سستی ها
درست در لحظهای که جنگ درونم به اوج خودش رسید. من خودم را درون نور کامل دیدم و احساس شرم کردم. و روح شیطانیی را دیدم، بسیار وحشتناک ورقت انگیز و با حس نفرتی عمیق. و در همان زمان در آنجا جایگاه بزرگی وجود داشت ، این قدرت و نهایت عشق که با نام عیسی گره خورده بود.
و بعد من تمام سستی ها را شکستم و از درونم فریاد کشیدم: خدایا، تو اگرهستی، بگذار من بمیرم!
این به خاطر شدت شرمندگی بود و آرزوی همیشگی رهایی. در آن لحظات من درد تیز ولی کوتاهی را درونم احساس کردم مثل بریدن از تمام سستیها . .
و من دیگر واقعا آزاد بودم… مخصوصا از گذاشتهام. آن احساسات بد بی نهایت اشباع نشدنی ناپدید شدند و همین طور آن روح عصبانی با آن همراهان خشمگینش و در نام عیسی مسیح اجبارا به بیرون رانده شده بودند. تمام این هازمانی که مردم دور من ایستاده بودند و برای من دعا میکردند بر من گذاشت،هر زمانی که آنها نام عیسی را میبردند، این قدرت عظیم دردها و نگرانی ها را دور میکرد.
ایمان بی صدا، قدرت واقعی
در هفتههای بعدی هم نتوانستم آن احساسات حیرت انگیز را کنترل کنم.
در واقع این عیسی بود که بعد از همه و همه بود.
کتاب مقدس یک راهنما و تاثیر گذاری ، بزرگ برای من شد و هر زمان که می توانستم مطالعه میکردم.زمانی خواندم اگر کسی مریض باشد
میتواند با روغن مالی ودعا توسط دعاکننده ایی با ایمان شفا یابد.من دو سال از عفونت ریوی مزمن ناشی از آن و هم چنین به خاطر التهاب سیستم عصبی درون مغزم رنج میبردم پس تصمیم گرفتم که روغن مالی شوم و آنرا انجام دهم…
.
آن دستور به راستی عمل کرد و من در همان لحظه شفا یافتم. از همان لحظه من استعمال دخانیات را کنار گذاشتم و حتی برایم جالب بود که ترکش سخت هم نبود. و همین طور من مصرف تمام داروهای پزشکیم را در همان شب متوقف کردم.
اطرافم آدم های زیادی را میدیدم، از جمله معتادان به مواد مخدر که به تغییر رو می آوردند و شفا میافتند. این دین نبود، این زندگی بود! ایمان بی صدا ولی با قدرت واقعی. خداوند پدرم شد و من مراقبت شخصی و و مخصوص به خودم را از طرف او تجربه کردم..
بدبختی زیاد، و البته پیشرفت
این برهه از زندگی من سال 1976 اتفاق افتاد. خداوند در مرکز زندگی من قرار گرفت، اما بعضی وقت ها این نبرد برای دادن جایگاه نخست به او کمی طول میکشد. در طول زندگی یک مسیحی چندین نبرد رخ میدهد. دردها میتوانند شدید باشند ولی قدرت و شادی قوی تر هستند. شما همچنین پیروزی را هر بار میبینید واین واقعیت را که خداوند واقعا جواب دعاکنندگان ودرخواست کنندگان رامیدهند.
سال بعد از تبدیل شدنم به یک مسیحی همسرم از این راه و روش خارج شد و به اصطلاح به زندگی ” آزاد ” برگشت. برای چند سال من باید از 4 فرزندم به تنهایی مراقبت میکردم. طلاق،درد و رنج و اندوه زیادی برایم به ارمغان آورد. اما واقعا در آن سال ها من فرصت پیدا کردم که تجربیات بسیار زیادی را با خدا داشته باشم. او من را در کارهای عملی یاری کرد و البته همین طور شفای درونی به من عطا کرد . ” خداوند هر چیزی را برای آنان که دوستش دارند بهتر میکند” ، به وعدهی کتاب مقدس، و من خودم این تجربه را مشخصا دارم. حتی با بدبختی هم به پیشرفت میرسید.
برآورده شدن رویای کودکی من
از زمان مسیحی شدنم من به طور مرتب به بقیه در مورد عیسی مسیح میگویم، در ابتدا بیشتر از کافهها و در خیابان و از سال 1987 من با پناهندهها کار میکنم و بسیاری از آنها با من به کلیسا میایند. خوشبختانه، جامعه ی کلیسای ما به جایگاهی برای موعظههای بزرگ و قدرت رهایی بخشیدن انسان ها و شفای آن ها بدل شده است. کار با پناهندهها به طور فزایندهای متمرکز بر آفریقا شده است. خداوند شروع کرده بود به اجرای آن چه او از ابتدا در قلب من کاشته بود. بعد از این که من به عنوان یک مبلغ مذهبی در غرب آفریقا کار کردم، با یک زن آفریقایی ازدواج کردم و ما در حال حاضر آدم هایی که آنجا هستند را حمایت میکنیم. خداوند وفادار و عظیم است.
دروازه
عیسی میگوید: ” من دروازه هستم “. من امیدوارم که شما هم از طریق این دروازه به جهان نو که در آن دیگر اهمیتی نمیدهید خانواده چیست، دوستان که هستند و یا همسایهها چه کسانی هستند وارد شوید و بعد از آن دیگر به آنها فکر نمیکنید. داستان تبدیل شدن من کمی آشفته و به هم ریخته است – به دلیل شخصیت و گذشتهی من – ولی در اصل کمتر از این محسوس است. اما بهشتی که شما میخواهید وارد آن شوید دیگر غیر محسوس نیست که البته به دلیلخودش
و تمام اینها به سادگی تنها با اعتماد به عیسی شروع میشود. باور به کلمات و عمل بر اساس آنها . خداوند بزرگ است!
من از او بسیار سپاسگزارم. و امیدوارم که شما هم خیلی زود متوجه شوید که او چقدر شما را دوست دارد .
روبرت سورین
1 خداوند را حمد بگویید زیرا که او نیکو است و رحمت او باقی است تا ابدالآباد.
2 فدیه شدگان خداوند این را بگویند که ایشان را از دست دشمن فدیه داده است.
3 و ایشان را از بُلدان جمع کرده، از مشرق و مغرب و از شمال و جنوب.
4 در صحرا آواره شدند و دربادیهای بیطریق و شهری برای سکونت نیافتند.
5 گرسنه و تشنه نیز شدند و جان ایشان در ایشان مستمند گردید.
6 آنگاه در تنگی خود نزد خداوند فریاد برآوردند و ایشان را از تنگیهای ایشان رهایی بخشید،
7 و ایشان را به راه مستقیم رهبری نمود، تا به شهری مسکون درآمدند.
8 پس خداوند را بهسبب رحمتش تشکّر نمایند و بهسبب کارهای عجیب وی با بنیآدم.
9 زیرا که جان آرزومند را سیر گردانید و جان گرسنه را از چیزهای نیکو پر ساخت،
10 آنانی که در تاریکی و سایه موت نشسته بودند، که در مذلّت و آهن بسته شده بودند.
11 زیرا به کلام خدا مخالفت نمودند و به نصیحت حضرت اعلی اهانت کردند.
12 و او دل ایشان را به مشقّت ذلیل ساخت؛ بلغزیدند و مدد کنندهای نبود.
13 آنگاه در تنگی خود نزد خداوند فریاد برآوردند و ایشان را از تنگیهای ایشان رهایی بخشید.
14 ایشان را از تاریکی و سایه موت بیرون آورد و بندهای ایشان را بگسست.
15 پس خداوند را بهسبب رحمتش تشکّر نمایند و بهسبب کارهای عجیب او با بنیآدم.
16 زیرا که دروازههای برنجین را شکسته، و بندهای آهنین را پاره کرده است.
17 احمقان بهسبب طریق شریرانه خود و بهسبب گناهان خویش، خود را ذلیل ساختند.
18 جان ایشان هر قسم خوراک را مکروه داشت و به دروازههای موت نزدیک شدند.
19 آنگاه در تنگی خود نزد خداوند فریاد برآوردند و ایشان را از تنگیهای ایشان رهایی بخشید.
20 کلام خود را فرستاده، ایشان را شفا بخشید و ایشان را از هلاکتهای ایشان رهانید.
21 پس خداوند را بهسبب رحمتش تشکرنمایند و بهسبب کارهای عجیب او با بنیآدم.
22 و قربانیهای تشکّر را بگذرانند و اعمال وی را به ترّنم ذکر کنند.
23 آنانی که در کشتیها به دریا رفتند، و در آبهای کثیر شغل کردند.
24 اینان کارهای خداوند را دیدند و اعمال عجیب او را در لجّهها.
25 او گفت پس باد تند را وزانید و امواج آن را برافراشت.
26 به آسمانها بالا رفتند و به لجّهها فرود شدند و جان ایشان از سختی گداخته گردید.
27 سرگردان گشته، مثل مستان افتان و خیزان شدند و عقل ایشان تماماً حیران گردید.
28 آنگاه در تنگی خود نزد خداوند فریاد برآوردند و ایشان را از تنگیهای ایشان رهایی بخشید.
29 طوفان را به آرامی ساکت ساخت که موجهایش ساکن گردید.
30 پس مسرور شدند زیرا که آسایش یافتند و ایشان را به بندرِ مرادِ ایشان رسانید.
31 پس خداوند را بهسبب رحمتش تشکر نمایند و بهسبب کارهای عجیب او با بنیآدم.
32 و او را در مجمع قوم متعال بخوانند و در مجلس مشایخ او را تسبیح بگویند.
33 او نهرها را به بادیه مبدّل کرد و چشمههای آب را به زمین تشنه.
34 و زمین بارور را نیز به شورهزار، بهسبب شرارت ساکنان آن.
35 بادیه را به دریاچه آب مبدّل کرد و زمین خشک را به چشمههای آب.
36 و گرسنگان را در آنجا ساکن ساخت تا شهری برای سکونت بنا نمودند.
37 و مزرعهها کاشتند و تاکستانها غرس نمودند و حاصل غلّه به عمل آوردند.
38 و ایشان را برکت داد تا به غایت کثیر شدند و بهایم ایشان را نگذارد کم شوند.
39 و باز کم گشتند و ذلیل شدند، از ظلم و شقاوت و حزن.
40 ذلّت را بر رؤسا میریزد و ایشان را در بادیهای که راه ندارد آواره میسازد.
41 امّا مسکین را ازمشقّتش برمیافرازد و قبیلهها را مثل گلهها برایش پیدا میکند.
42 صالحان این را دیده، شادمان میشوند و تمامی شرارت دهان خود را خواهد بست.
43 کیست خردمند تا بدین چیزها تفکّر نماید؟ که ایشان رحمتهای خداوند را خواهند فهمید.